مرکّب از: بی + شره، بی آز و طمع. بدون حرص و آز: بغرض دوستی مکن که خواص درس والتین بی شره نکنند. خاقانی. رجوع به شره شود، بیهوده، یاوه. بی معنی. (ناظم الاطباء،
مُرَکَّب اَز: بی + شره، بی آز و طمع. بدون حرص و آز: بغرض دوستی مکن که خواص درس والتین بی شره نکنند. خاقانی. رجوع به شره شود، بیهوده، یاوه. بی معنی. (ناظم الاطباء،
مرکّب از: بی + درم، بی سیم. که درم ندارد. بی پول. فقیر: اوحدی گر تو صد زبان داری عاشق بی درم زبون باشد. اوحدی. محتشم را بمال مالش کن بیدرم رابخون سگالش کن. نظامی. چرخ نه بر بی درمان میزند قافلۀ محتشمان می زند. نظامی. رجوع به درم شود
مُرَکَّب اَز: بی + درم، بی سیم. که درم ندارد. بی پول. فقیر: اوحدی گر تو صد زبان داری عاشق بی درم زبون باشد. اوحدی. محتشم را بمال مالش کن بیدرم رابخون سگالش کن. نظامی. چرخ نه بر بی درمان میزند قافلۀ محتشمان می زند. نظامی. رجوع به درم شود
مرکّب از: بی + فره، بی شوکت. بی فر. بی شکوه: مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخند و نافرزان. بهرامی. و رجوع به فره شود، ناقواره. پارچه و قماش که از قدر حاجت بیشتر یا کمتر است. پارچه که یا ناقص و یا زائد از جامۀ مقصود باشد. (یادداشت مؤلف)، - بی قواره بریدن، نه باندازه برش دادن
مُرَکَّب اَز: بی + فره، بی شوکت. بی فر. بی شکوه: مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخند و نافرزان. بهرامی. و رجوع به فره شود، ناقواره. پارچه و قماش که از قدر حاجت بیشتر یا کمتر است. پارچه که یا ناقص و یا زائد از جامۀ مقصود باشد. (یادداشت مؤلف)، - بی قواره بریدن، نه باندازه برش دادن
دهی از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در 102 هزارگزی شمال باختر اسفراین و پنجهزار گزی جنوب شوسۀ عمومی بیرجند به شقاق. جلگه. سردسیر دارای 97 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 9)
دهی از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در 102 هزارگزی شمال باختر اسفراین و پنجهزار گزی جنوب شوسۀ عمومی بیرجند به شقاق. جلگه. سردسیر دارای 97 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 9)
در شهرستانک این نام را به ’سالیکس آک م فیلا’ دهند. (یادداشت مؤلف). گونه ای از درخت بید که در جنگلهای ارس و در کلاکهای میان شیراز و فیروزآباد فراوان است. رجوع به جنگل شناسی ج 1 ص 195 و گیاه شناسی گل گلاب ص 297 شود
در شهرستانک این نام را به ’سالیکس آک ُ م ُ فیلا’ دهند. (یادداشت مؤلف). گونه ای از درخت بید که در جنگلهای ارس و در کلاکهای میان شیراز و فیروزآباد فراوان است. رجوع به جنگل شناسی ج 1 ص 195 و گیاه شناسی گل گلاب ص 297 شود
سرخ بید. نوعی از بید. که در کرمانشاه آنرا بید مرجان نامند. عفار. (یادداشت مؤلف) : جهانی برامش نهادند روی بر آواز میخواره شهری و کوی چنان شد که از بید سرخ افسری ز دیدار او خواستندی کری یکی شاخ نرگس بها یکدرم خریدی کسی زو نگشتی دژم. فردوسی. ببازوی پر خون درون بید سرخ بزر رشته زین غم هزاران هزار. ناصرخسرو. و رجوع به بید و سرخ بید شود
سرخ بید. نوعی از بید. که در کرمانشاه آنرا بید مرجان نامند. عفار. (یادداشت مؤلف) : جهانی برامش نهادند روی بر آواز میخواره شهری و کوی چنان شد که از بید سرخ افسری ز دیدار او خواستندی کری یکی شاخ نرگس بها یکدرم خریدی کسی زو نگشتی دژم. فردوسی. ببازوی پر خون درون بید سرخ بزر رشته زین غم هزاران هزار. ناصرخسرو. و رجوع به بید و سرخ بید شود
دهی است از دهستان اواوغلی بخش حومه شهرستان خوی، که در 11 هزارگزی شمال خاوری خوی و 4 هزارگزی باختر شوسۀ خوی به جلفا در جلگه واقع است. ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 560 تن سکنه و آب آن از رود خانه قودوخ بوغان تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و پنبه و کرچک و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راهش ارابه رو است. از راه تازه کند باین ده میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، کنایه از مردم صاحب همت و صاحب سخاوت. (آنندراج) (برهان) (فرهنگ شعوری) (هفت قلزم)
دهی است از دهستان اواوغلی بخش حومه شهرستان خوی، که در 11 هزارگزی شمال خاوری خوی و 4 هزارگزی باختر شوسۀ خوی به جلفا در جلگه واقع است. ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 560 تن سکنه و آب آن از رود خانه قودوخ بوغان تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و پنبه و کرچک و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راهش ارابه رو است. از راه تازه کند باین ده میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، کنایه از مردم صاحب همت و صاحب سخاوت. (آنندراج) (برهان) (فرهنگ شعوری) (هفت قلزم)